یک منش. بر یک سیرت و طبع. یک دل. متفق القرار. متفق الرأی. (یادداشت مؤلف). - یک دل و یک نهاد، متفق الرأی. همدل و همزبان. صمیمی. متحد: بیعت عام کردند امیر باجعفر را (امیر جعفر احمد بن محمد بن خلف بن اللیث را) و کار بر او قرار گرفت و سپاه جمع شد از موالی و سرهنگان و آزادگان و سیستان همه یک دل و یک نهاد و تشویش از میانه برخاست. (تاریخ سیستان). و رجوع به همین ترکیب در ذیل یک دل شود. - ، یک روی. بی ریا: سرشت تن از چار گوهر بود که با مرد هر چار درخور بود یکی پرهنر مرد با شرم و داد دگر کو بود یک دل و یک نهاد. فردوسی. کتایون بدانست کو را نژاد ز شاهی بود یک دل و یک نهاد. فردوسی. - یک نهاد بودن، یکسان بودن. یک طرز و یک طور بودن.ثابت بودن: چون نیست حال ایشان یکسان و یک نهاد گاهی به سوی مغرب و گاهی به خاورند. ناصرخسرو. - ، یک روی و یک دل بودن: به فکر و قول و زبان یک نهاد باش و مباش به دل خلاف زبان چون پشیز زراندود. ناصرخسرو. ، یک نوع. یک طرز. (یادداشت مؤلف)
یک منش. بر یک سیرت و طبع. یک دل. متفق القرار. متفق الرأی. (یادداشت مؤلف). - یک دل و یک نهاد، متفق الرأی. همدل و همزبان. صمیمی. متحد: بیعت عام کردند امیر باجعفر را (امیر جعفر احمد بن محمد بن خلف بن اللیث را) و کار بر او قرار گرفت و سپاه جمع شد از موالی و سرهنگان و آزادگان و سیستان همه یک دل و یک نهاد و تشویش از میانه برخاست. (تاریخ سیستان). و رجوع به همین ترکیب در ذیل یک دل شود. - ، یک روی. بی ریا: سرشت تن از چار گوهر بود که با مرد هر چار درخور بود یکی پرهنر مرد با شرم و داد دگر کو بود یک دل و یک نهاد. فردوسی. کتایون بدانست کو را نژاد ز شاهی بود یک دل و یک نهاد. فردوسی. - یک نهاد بودن، یکسان بودن. یک طرز و یک طور بودن.ثابت بودن: چون نیست حال ایشان یکسان و یک نهاد گاهی به سوی مغرب و گاهی به خاورند. ناصرخسرو. - ، یک روی و یک دل بودن: به فکر و قول و زبان یک نهاد باش و مباش به دل خلاف زبان چون پشیز زراندود. ناصرخسرو. ، یک نوع. یک طرز. (یادداشت مؤلف)
حسن شهرت، خوش نامی، نیک نام بودن: جز از نیک نامی و فرهنگ و داد ز رفتار گیتی مگیرید یاد، فردوسی (شاهنامه ج 3 ص 19)، به آسایش و نیک نامی گرای گریزان شو از مرد ناپاک رای، فردوسی، اگر توشه مان نیک نامی بود روان مان بدان سر گرامی بود، فردوسی، کس نیابد به هیچ روی و نیافت نیک نامی به زرق و حیلت و فن، فرخی، به نیک نامی اندر جهان زیاد و مباد به جز به نیکی نام نکوش در افواه، فرخی، با بردباری طبع او متفق با نیک نامی جود او مقترن، فرخی، ز بی رنجی نیاید نیک نامی، فخرالدین اسعد، به رنج است آن کش هنرها مه است نکوکاری و نیک نامی به است، اسدی، بقای سرمد در نیک نامی است به حق به نیک نامی بادا بقای تو سرمد، سوزنی، حکیم سوزنی ازبهر نیک نامی خویش چشید آب حیات سخن ز عین حیا، سوزنی، یکی جامه در نیک نامی بپوش دگر جامه ها را به نیکی فروش، نظامی، جهان نیمی زبهر شادکامی است دگر نیمه زبهر نیک نامی است، نظامی، چو دوزی صد قبا در شادکامی بدر پیراهنی در نیک نامی، نظامی، ذره ای گر نیک نامی بایدت در همه کاری تمامی بایدت، عطار، هوی و هوس خرمنش سوخته جوی نیک نامی نیندوخته، سعدی، وگر پرورانی درخت کرم بر نیک نامی خوری لاجرم، سعدی، دگر به خفیه نمی بایدم شراب و سماع که نیک نامی در کیش عاشقان ننگ است، سعدی، نیک نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار خودپسندی جان من برهان نادانی بود، حافظ، خواهم شدن به بستان چون غنچه با دلی تنگ وآنجا به نیک نامی پیراهنی دریدن، حافظ، دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک جامه ای در نیک نامی نیز می باید درید، حافظ
حسن شهرت، خوش نامی، نیک نام بودن: جز از نیک نامی و فرهنگ و داد ز رفتار گیتی مگیرید یاد، فردوسی (شاهنامه ج 3 ص 19)، به آسایش و نیک نامی گرای گریزان شو از مرد ناپاک رای، فردوسی، اگر توشه مان نیک نامی بود روان مان بدان سر گرامی بود، فردوسی، کس نیابد به هیچ روی و نیافت نیک نامی به زرق و حیلت و فن، فرخی، به نیک نامی اندر جهان زیاد و مباد به جز به نیکی نام نکوش در افواه، فرخی، با بردباری طبع او متفق با نیک نامی جود او مقترن، فرخی، ز بی رنجی نیاید نیک نامی، فخرالدین اسعد، به رنج است آن کش هنرها مه است نکوکاری و نیک نامی به است، اسدی، بقای سرمد در نیک نامی است به حق به نیک نامی بادا بقای تو سرمد، سوزنی، حکیم سوزنی ازبهر نیک نامی خویش چشید آب حیات سخن ز عین حیا، سوزنی، یکی جامه در نیک نامی بپوش دگر جامه ها را به نیکی فروش، نظامی، جهان نیمی زبهر شادکامی است دگر نیمه زبهر نیک نامی است، نظامی، چو دوزی صد قبا در شادکامی بدر پیراهنی در نیک نامی، نظامی، ذره ای گر نیک نامی بایدت در همه کاری تمامی بایدت، عطار، هوی و هوس خرمنش سوخته جوی نیک نامی نیندوخته، سعدی، وگر پرورانی درخت کرم بر نیک نامی خوری لاجرم، سعدی، دگر به خفیه نمی بایدم شراب و سماع که نیک نامی در کیش عاشقان ننگ است، سعدی، نیک نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار خودپسندی جان من برهان نادانی بود، حافظ، خواهم شدن به بستان چون غنچه با دلی تنگ وآنجا به نیک نامی پیراهنی دریدن، حافظ، دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک جامه ای در نیک نامی نیز می باید درید، حافظ
نیک نهاد. خوش فطرت. نیکوسرشت. (یادداشت مؤلف) : شنید این سخن پیر نیکونهاد بخندید کای یار فرخ نژاد. سعدی. گر قدر خود بدانی قربت فزون شود نیکونهاد باش که پاکیزه جوهری. سعدی. غلامش به دست کریمی فتاد توانگر دل و دست و نیکونهاد. سعدی. حافظ نهاد نیک تو کامت برآورد جانها فدای مردم نیکونهاد باد. حافظ
نیک نهاد. خوش فطرت. نیکوسرشت. (یادداشت مؤلف) : شنید این سخن پیر نیکونهاد بخندید کای یار فرخ نژاد. سعدی. گر قدر خود بدانی قربت فزون شود نیکونهاد باش که پاکیزه جوهری. سعدی. غلامش به دست کریمی فتاد توانگر دل و دست و نیکونهاد. سعدی. حافظ نهاد نیک تو کامت برآورد جانها فدای مردم نیکونهاد باد. حافظ